مشق عشق
یک دنیاحرف نگفته
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید من پردیسم 17سالمه خوشتلا نظریادتون نره!!!!!

پيوندها
آقاحامد
مشق عشق
ღ♥ღ آبـی ترین احساس ღ♥ღ
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مشق عشق و آدرس raghsepaiiz.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 27
بازدید کل : 17752
تعداد مطالب : 7
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1



 
شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, :: 16:36 :: نويسنده : پردیس
 
من مانده ام و یک برگه سفید!!!

یک دنیا حرف نا گفتنی!!!

و یک بغل تنهایی و دلتنگی...

درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!!!

در این سکوت بغض آلود

قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند!

و برگ سفیدم

عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!

عشق تو نوشتنی نیست...

در برگه ام , کنار آن قطره

یک قلب کوچک می کشم !

و , وقت تمام است!!!

برگه ها بالا...
 
شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, :: 16:33 :: نويسنده : پردیس

می گن عشق یعنی نرسیدن!!

 

من می گم ما آدما واسه اینکه خودمونو می شناسیم

 

 واسه اینکه می دونیم چقدر می تونیم نامردی کنیم

 

چقدر می تونیم بی وفایی کنیم

 

چقدر می تونیم زود از هم دیگه خسته بشیم

 

چقدر می تونیم همدیگرو کوچیک دوست داشته باشیم

 

و چقدر می تونیم راحت از هم دل بکنیم

 

و اینکه چقدر می تونیم خوب بهونه بیاریم و خوب هم قانع بشیم

 

این جمله ی به قولی "عشق اسطوره ای" رو از خودمون در آوردیم

 

... آخه همه ی قصه های عاشقانه به خاطر این عاشقانه و قشنگن که به هم نرسیدن!!

 

ولی من می گم این دلیل قشنگی اون عشقا نیست

 

دلیل قشنگی عشق با هم بودن

 

با هم موندن

 

با هم خواستن

 
 

و با هم مردنه می بینید

 
 
 

تمام عشقا دو عاشق تا تهش با هم بودن و اونوقت ما

 

چون خودمونو می شناسیم

 
 

می گیم عشق یعنی نرسیدن!!

 

 
شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, :: 16:27 :: نويسنده : پردیس
 
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم

در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد

باغ صد خاطره خنديد

عطر صد خاطره پيچيد

يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه محو تماشاي نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ريخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ ...

يادم آيد تو به من گفتي:

"از اين عشق حذر كن

لحظه اي چند بر اين آب نظر كن

آب آيينه عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است

باش فردا، كه دلت با دگران است

تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن!"

با تو گفتم:

"حذر از عشق؟ ندانم

سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم

روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد

چون كبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدي

من نه رميدم، نه گسستم"

باز گفتم كه تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!

اشكي از شاخه فروريخت

مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت!

اشك در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد

يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم

نگسستم، نرميدم

رفت در ظلمت غم

آن شب و شب هاي دگر هم

نگرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم

نكني ديگر از آن كوچه گذر هم!

بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم

 

 

 

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد